ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

بی نهایت قلب من

چهارشنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۲، ۱۲:۴۵ ق.ظ

من خوشحال ترین ورژن خودمم کنارت 

میخوام بگم تا هر جایی که پاهام توان ایستادن داشته باشن برات تلاش میکنم 

تا جایی که بتونم برات میجنگم برات هر کاری میکنم که دلت گرم بشه 

اصن هرچی که بشه انجام میدم تا چشمات بخندن 

میدونستی دیگه من عاشق چشمات شدم عاشق خندیدن چشمات 

اینکه تا کی کجاش دیگه اصن مهم نیس 

مهم اینه تو باشی تا منم باشم 

تا بودنم دلیل داشته باشه واسه ادامه دادن 

همه من ...

همه وجود من ...

من برات پروانه میشم 

من برات گرمی وجودت میشم 

اصن من برات همه چی میشم تا حالت خوب باشه

  • ۰۲/۱۲/۰۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">