ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

2010,11 سال

سه شنبه, ۸ اسفند ۱۴۰۲، ۰۸:۲۹ ق.ظ

از یه نظر من یه قسمتی ازم تو سال 2010 و 2011 جا مونده 

آهنگ ها فیلم ها سریال ها مدرسه رفتن دوستام دغدغه هام 

دلتنگشون میشم 

احتمالا یه تارای کوچولوی در حال تجربه 

که عاشق هر کاری بود که انجام میداد درس خوندن گیم زدن بازی کردن 

تک تک سکانس های اون خونه و اون شهر کوچیک رو دوست داشتم باشگاه نزدیک خونمون اسکیت سواری 

اون حس بی دغدغه بودنم اون حس بزرگ شدنم 

 

  • ۰۲/۱۲/۰۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">