ارامش :)
اون هنوز هم برای من هیجان لحظه اول رو داره
یادمه هیچ امادگی ای برای یه رابطه جدید نداشتم
حس میکردم عمیق و سخت آسیب خوردم
شبیه منجی من بود
اولین باری که دیدمش
اولین لحظه
آرامش حضورش
اون تماما و عمیقا خودشو توی تمام وجود من نشون داد
وقتی تو امامزاده صالح تنها شده بودم انگار از هر چیزی که قراره اتفاق بیفته مطمئن بودم
انگار همه چی دقیقا سرجای خودش بود
یه خیال راحتی عجیب
اون تمام حس ناکافی بودنی که توی عمق وجودم خاک میکردم تا دختر قوی ای بنظر بیام رو از بین برد
جلوش هیچ چیزی رو پنهان نمیکردم
انگار خود من بود با تمام تجربه ها و بالا و پایین هام
با تمام خنده ها و خوشی هام
اون و حضورش
و بودنش
و نگاهش
چشماش ...
هیچ چیزی تحت کنترل من نبود و این برای من شبیه تموم شدن یه طوفان بزرگ و زنده موندن حس رهایی میداد
باهاش نمیدونم کجام
باهاش اصلا برام مهم نیست که کجام
میتونم با تمام وجودم لحظه هامو کنارش بگذرونمو هرگز حس نکنم چیزی از عمرم گذشته
حتی فکر کردن بهش اشک شوق میاره تو چشمام
حتی فکر کردن به لمس کردنش
بودنش
خنده هاش
آرومم :)
- ۰۲/۱۲/۰۴