خانواده
اون خانواده منه ...
امن ترین پناهگاه دنیا
برای من بوی نارنگی میده اوایل پاییز
برام مث گرم شدن دستام وختی نوک انگشتام از سرما قرمز شدست
برام خود خود اشتیاق زندگیه
نمیدونم چطور میشه یهو همه دینودنیات بشه وجود یه آدم
گاهی با خودم فکر میکنم اون گذر زمان چقدر دقیق پیش رفت که حالا تو این نقطه از زندگیم حس کنم آماده داشتن یه خونواده ام که مال منه انتخاب منه و با تمااام وجود احساس تعلق نسبت بهش دارم
به این فکر میکنم که حاضر تمام تلاشمو تمام انرژیمو بذارم برای یه دونه لبخند از ته دل اون
برا دیدن چشماش وختی میخنده
همین برای من کافیه
هر چی فکر میکنم که ته ته ته خواسته هام چیه تصویر خنده های اون جلوی چشممه
من حالا قلبمو امانت نه برای خود خودش میدم بهش
و به این فکر میکنم کنارش بهترینو مهربونترینو واقعی ترینِ وجود خودمم
شکی ندارم اون و بودنش تو زندگیم مطمئن ترین تصمیم زندگیمه
یار من
دیار من
وطن من
تن من ...
همه من
همه اون چیزی که از بودن معنا و حس میکنم
داروندار من
تو لیاقت بهترین لحظه هارو داری
کنارت توی تماااام بالا و پایین های زندگی میمونم
قول میدم
با تمام قلبم ..
امضا
تارای قصه
- ۰۲/۱۱/۰۵