ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

احتمالا باید ساکت ساکت بشم

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۳۷ ق.ظ

باهام سرد شده ...

من انگار غم تمام عالم رو دلمه 

دلم میخواد ساکت بشم 

گریه دارم 

ولی مهم نیستم 

هیچوقت مهم نبودم 

همیشه خودمو مقصر دونستم 

همیشه این حس بدو داشتم که کمم که کافی نیستم 

دیگه دلم نمیخواد کسیو اذیت کنم 

دلم نمیخواد واقعا 

نمیتونم 

در توانم نیست 

دیگه نمیتونم مقاومت کنم 

من گذشته درس حسابی ای نداشتم 

قبول دارم 

باید تاوانشم پس بدم

:( 

غمگینم 

دلم میخواد محو بشم 

دلم میخواد تموم بشم

 

  • ۰۲/۰۳/۱۰

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">