ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

بازم دارم نذیون میبافم

جمعه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۲، ۰۷:۳۱ ق.ظ

گاهی وسط شلوغی شیفت دلم میخواد یه جایی بودم که رو چمن های نم خورده در حالی که داره بارون ریز میباره پا برهنه آروم آروم راه برم 

حس خنکی و لمس اون زنده بودنه 

اون آزاد بودنه 

اون حجم از آرامشو یه جا جا بدم تو قلبم

مامان چند روز دیگه میاد و من دلتنگشم 

گاهی عزیزام که پیشمن هم باز دلتنگشونم 

امروز پاستا درست میکنم 

برناممو مینویسم 

امسال نمیذارم دیگه چیزی اذیتم کنه 

نمیخوام از پس یختیا برنیام 

میخوام برم 

دور شم 

از هر چیزی که آرامشمو بهم میریزونه 

تنهایی اونقدرایی که فکر میکنید بد نیست 

برعکس تمام تلاشت برای خودته 

نه لازمه کسیو قانع کنی 

نه استرس داشته باشی اتفاقی بیفته 

خلاصه که بازم دارم هذیون میبافم :) 

  • ۰۲/۰۱/۲۵

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">