ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

گوگوش

دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۲، ۰۲:۲۲ ب.ظ

بچه که بودم ، خیلی بچه مامان همیشه گوگوش گوش میداد 

یادمه نوارش همیشه تو خونه پخش میشد 

برا همین گوگوش منو همیشه یاد مامان میندازه 

یاد خونه 

آرامش 

یاد کم کم بزرگ شدن 

یادمه مینشسنم کنار ضبط و به معنی کلمه های شعرایی که میخوند فکر میکردم 

نمیدونم چرا 

آهنگای گوگوش حالا هم برام همون حسو داره 

تو خونه موقع آشپزی میذارم گوش میدم برای گربه ها باقی مونده مرغ رو میذارم تو تراس کوچولو خونه و درو باز میذارمو عاشق تکون خوردن پرده و هماهنگیش با برگای سبزو تازه درخت توت تو حیاط میشم 

این آروم بودنه 

این قشنگی 

اینو این لحظه هارو با دنیا عوض نمیکنم 

تو خونه بوی آویشن پیچیده ...

و من به این فکر میکنم اینجا چیکار میکنم 

 

  • ۰۲/۰۱/۲۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">