ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

امشب ازون شباس که

جمعه, ۳۰ دی ۱۴۰۱، ۱۱:۱۷ ب.ظ

بیا باهم روراس باشیم 

من از فردا قراره ساعت کاریم دوبرابر بشه 

قراره بیشتر جون بکنم در واقع 

ممکنه وقت نکنم درست حسابی غذا و آب و چایی بخورم حتی 

اینارو اینجا نوشتم که بگم اوکی گاهی اوقات اتفاق هایی میفته که بذار اینجوری بگیم که شاید ما تو رخ دادنشون نقش اونقدر زیادی نداشتیم و یا اینکه همه نقش های ماجرا اتفاقا با خود ماست 

راستش من دلم میخواد تلاشمو بکنم 

بهش احتیاج دارم 

به اجبار 

به سختی 

من همیشه آدمی بودم که خب 

راستش باید زور بالا سرم میبود 

همیشه ام بود 

خودم .

خودم از تمااام آدمای توی دنیا به خودم سخت گیر تر بودم 

خودم باید همیسه تمام تلاشمو میکردم تاذهمه چی کامل باشه و بی نقص 

بی نقص که میگم ینی واقعا بدون وجود حتی کوچک ترین ایرادی 

واقعا بدون حتی کوچک ترین ایرادی 

من اونقدر میتونم سخت گیر باشم برای خودم که 

نمیدونم 

بی نهایت سخت گیر 

بی نهایت بی نهایت بی نهایت 

 

دعا کنید منم یه شب برم :) 

  • ۰۱/۱۰/۳۰

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">