ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

اونقدر کم شد که حالا میشه گفت صفر صفر صفر صفر

پنجشنبه, ۲۹ دی ۱۴۰۱، ۰۳:۱۵ ب.ظ

من خیلی خودم رو اذیت کردم 

بابت بقیه آدمها 

همیشه تلاش کردم حال آدم های اطرافم رو اندازه یه چیز خیلی کوچولو هم که شده خوب نگه دارم 

همیشه تلاش کردم چون خودم دلم میخواست 

اما اشتباه کردم 

من اشتباه کردم که سعی کردم یه منجی باشم 

من دیگه نمیتونم ادامه بدم و خستم 

میخوام توی پیله خودم بمونم 

و دیگه با کسی در ارتباط نباشم 

دیگه کافیه هر چقدر یه طرفه منجی حال بد بقیه آدمها بودم 

حالت تهوع دارم 

و دیگه برام هیچ چیزی اهمیتی نداره 

تموم شد .

  • ۰۱/۱۰/۲۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">