ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

Who cares?

دوشنبه, ۲۶ دی ۱۴۰۱، ۰۸:۳۵ ب.ظ

کی با من میاد یه کتاب ۱۹۴ صفحه ای بخونیم 

عمیقا خوشحالم خواهد کرد 

  • ۰۱/۱۰/۲۶

نظرات (۲)

سلام چه کتابی؟ من خوشحال میشم از اینکه عمیقا خوشحال بشی.

پاسخ:
تنهایی این بود از خوان خوسه میاس 

تو طاقچه نگاه کردم، کتاب جالبی به نظر میاد. موافقم

پاسخ:
اوهوم کوتاهم هست من دوسش دارم 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">