فرار کنیم
سه شنبه, ۲۰ دی ۱۴۰۱، ۱۲:۲۴ ق.ظ
موهامو کوتاه کردم
دلم برا اینکه بوی موهامو نفس بکشی تنگ شده
نمیتونم اعتماد کنم
خستم
از همه چی
بیشتر از بودن
از اینکه انگار رو دور تند تند داریم پیش میریم
دلم میخواد بشینم و هیچ حرفی نزنم و فهمیده بشم
دلم میخواد فرار کنم برم مسافرت یه جای دور
یه جا که هیشکی ندونه نشناسه نفهمه
یه جا که به خاطر نیام
دلم برا اینکه یادت بیاد چقدر احساس تو دلم جا داده بودمم تنگ شده
برا آش خوردن باهات
برا راه رفتن کل ولیعصرو باهات
برا یه کاسه بزرگ سیب زمینی خوردن باهات
برات ...
دلم برات تنگ شده ولی بخاطر نمیارمت
ولی خب نمیتونم بخاطر بیارمت
نمیتونم باور کنم واقعی ای
بودنت برام نپش قلب و استرسه
دلم مسافرتم میخواد
میای باهم از آدما فرار کنیم ؟
- ۰۱/۱۰/۲۰
دلم برات تنگ شده ولی به خاطر نمیارمت.
این جمله صادقانه است. یک شبه اعترافه.
و جمله خوبی هم نیست البته. جملات بعد هم درست ش نمیکنه.
بالا پایین رفتن ولیعصر و سیب زمینی و لحظات خوش با هم بودن و آزادی و رهایی.. اینها، یعنی اون شخص چندان مهم نیست. برداشت من اینه. مهم اون با هم بودن ولیعصر است و حال و هوا که به حق هم شیرین است. اما.. نشان از پختگی نمیدهد هنوز.
چاره سفر نیست. چاره، یک یا دو سال گذر زمانه. و البته باید تک تک شون رو به خاطر آورد. دوستی، خود اون شخصیت خاص هم تفاوت های خودش رو داره. کنکاش درآوردن نگاه دیگری نسبت به دنیا. حرفهای عمیق تر.
راستی یه عادتی دارم تا کسی نگه کامنت نده، برای همیشه کامنت میدم. تازه اگر بگه کامنت نده ، سه دفعه دیگه کامنت میدم. ولی به من نگو.