ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

مطلقا ه ی چ

سه شنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۱، ۱۱:۱۸ ب.ظ

بوی سگ سیگار میدم 

باهم رفتیم پارک لاله سیگار کشیدیم 

به یاد بای کیت دارکای کلینیک خوردیمو سیگار کشیدیم 

پفک چی توز طلایی هوس کردم خوردیمو سیگار کشیدیم 

گشنمون شد آش خوردیمو سیگار کشیدیم 

موهام بوی سیگار میده 

لباسام 

دستام 

۳۱۰۰۰ قدم برداشتیمو سیگار کشیدیم 

و من نه تنها ته گلوم میسوزه و  سردرد دارم 

بلکه حالت تهوع هم دارم 

و هیچ چی مطلقا هیچ چی دیگه برام مهم نیس 

  • ۰۱/۱۰/۱۳

نظرات (۲)

  • توت‌فرنگی اولِ بهار ``
  • نه :"((((

    پاسخ:
    عزیزدلم
  • توت‌فرنگی اولِ بهار ``
  • مراقب خودت باش :(

    پاسخ:
    چشم :) 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">