ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

میدونی حالم این روزا

يكشنبه, ۱۱ دی ۱۴۰۱، ۰۶:۳۸ ق.ظ

دیروز حالش گرفته بود گفت حوصله پیاده روی نداره درست وقتی که یه عالمه تو سرما منتظرش مونده بودم تا بیاد نزدیک به یک ساعت

گفتم اوکی رفتیم 

از تو مشتم اون بطری کوچیکه که توش یه دختر بود که گل دستش بودو گذاشتم تو دستش و گفتم مال تو 

و بعد گفتم زندگی همینه دیگه هرروز یه بگایی جدید و یه راه جدید برا به تخم گرفتن 

گفت من ناراحتم عوض اینکه دلداریم بدی 

گفتم من دیگه انقدر اذیت شدم که هیشکی به هیچجام نیس 

خلاصه 

یکی از ICU کارای لعنتیمونم زنگ زد حرف زدیم 

من کم کم دارم احساس هویت داشتن میکنم 

دارم دوست پیدا میکنم 

اما میترسم 

از وابستگی بیش از حد 

من اذیت میشم یهو اینجوری یکی بخواد بهم انقدر نزدیک بشه وقتی از قبل نبوده 

من واقعا دست خودم نیست ولی نمیتونم حقیقتا 

:) 

  • ۰۱/۱۰/۱۱

نظرات (۲)

  • توت‌فرنگی اولِ بهار ``
  • حق داری

    پاسخ:
    حق داریم 
  • عارفه صاد
  • دقیقا همون حرفت "هرروز یه بگایی جدید" فقط منکه هنوز به ادامه جمله نرسیدم و راهی پیدا نکردم.

    پاسخ:
    شاید اصن چیزی برای پیدا کردن نیست باید بسازیش 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">