ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

تغییر به اندازه چنج آدمهای تو مخی

جمعه, ۹ دی ۱۴۰۱، ۰۶:۴۵ ق.ظ

یکی از دلایلی که من دوست داشتم تو یه شهر بزرگ زندگی کنم تعداد بیشتر انتخاب هام بود 

توانایی تغییر در واقع وقتی رخ میده که تو شرایط و امکاناتش رو هم داشته باشی

من جرأتشو دارم 

حاضرم از دست بدم اما خب اعصاب و روانم آروم باشه 

خیلی دوست داشتم براتون بنویسم چه ها که نگذشت اما خب از حوصلم خارجه 

چیزی که مهمه اینه هیچوقت نذارید عمرتون با کسایی بگذره که دوستشون ندارید 

 

 

 

  • ۰۱/۱۰/۰۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">