بالاخره بعد مدتها
بذارید از امروز بگم که چیا شد
امروز برای همیشه با اون بیمارستان خدافظی کردم
بدون اینکه کسی بفهمه
داشتم فکر میکردم خودکشی چه چیز عجیبیه یا مردن
یه روز خیلی عادی میری همه کاراتو انجام میدی
و بوم نو چند ثانیه همه چی تموم میشه
بعد برگشتم خونه
بدون دردوخونریزی و حتی وابستگی یا دلبستگی
بعد اومدم یه پسره بهم ازین مشتا داد زدم توش دو تا شکلات بود با ذوق گفتم میشه جفتش برا من باشه و محکم محکم بغلش کردم
خیلی حس خوبی بود
کاش شمارشم میگرفتم باهاش دوس میشدم اه چرا به ذهن خودم نرسید اون موقه
ولی مود بود
کاش ببینمش باز
کیوت من ...
خلاصه که از فردا دیگه یه روز در میون آفم باشگاه میرم تمرین میکنم یاد میگیرم و خوشحالم
- ۰۱/۱۰/۰۹
خوبه که خوشحالی:)