ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

فرشته بدون بال

يكشنبه, ۴ دی ۱۴۰۱، ۱۱:۰۷ ب.ظ

اپدیت بدم که باید هزار صفحه بنویسم 

فقط اینکه هات چاکلت امروز ...

حس امروز 

امروز ..

امشب 

پیاده رویش 

تاراش 

کاش حس نمیکردم دلت انقدر صافه پسر 

کاش نمیتونستم باور کنم انقدر از ته دلت آدمارو میخوای 

کاش ..

کاش انقدر هوای آدمو نداشتی که خس غربت نکنه 

کاش ..

ولی من از صمیم قلبم ازت ممنونم 

بااینکه حتی 

اسمت رو 

نمیدونستم 

ولی تو مراقبم بودی 

ممنونم فرشته بدون بال 

  • ۰۱/۱۰/۰۴

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">