ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

دوری دوری میاره

يكشنبه, ۲۹ آبان ۱۴۰۱، ۰۵:۰۵ ب.ظ

یادمه آخرین شب بهم گفتی دوری دوری میاره 

من ازت پرسیدم ینی چی گفتی نمیدونم 

من اون لحظه ها به این فکر میکردم بخاطرت این همه راه اومدم اون همه ساعت بی وقفه راه رفتم و بااینکه از سرما متنفرم سگ لرز زدم و تو عین خیالت نبود 

راس میگفتی 

دوری دوری میاره 

من فقط الکی فکر میکردم خواستن آدما مهم تره 

فکر میکردم محبت کردن به آدما مهم تره 

حالا من که چیزی از دست ندادم 

تو نه منو دوس داشتی 

نه برات مهم بود نفس میکشم یا نه 

نه دلنگرونم میشدی 

نه دلتنگ ..

تو ولی همه نداشته های منو از دست دادی 

کسی که از ته دلش بهت دل بسته باشه 

پات وایساده باشه 

صداش دلتنگت باشه 

نگاهش شوق دیدنتو 

تو همه اون چیزیو از دست دادی که من نداشتم ولی آرزوی داشتنش تو دلم بود 

من برات همم بودم 

همه اون چیزی که میتونست باشه 

همه اونچیزی که میتونه وجود داشته باشه 

حالا ازت فقط سرمای بی معرفتیت تو جونم جا مونده 

من قبول کردم همه چیو تموم کردی بدون اینکه من بدونم 

بدون اینکه به من حق دونستنشو بدی 

اصن بدون اینکه حتی ازم خداحافظی کنی 

ثابت کردی یکی عین بقیه ای .

  • ۰۱/۰۸/۲۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">