ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

بعد از تو

يكشنبه, ۲۹ آبان ۱۴۰۱، ۰۸:۲۶ ق.ظ

بعد از تو دنیا عوض شد 

نگفتم برایت 

دلم نیامد 

گنجشک ها از حیاط خانه رفتند 

درخت خرمالو خشکید 

کفش هایم مرا به هیچ کافه ای نبردند 

لباس آبی ام که تو دوسش داشتی پوسید 

موهایم سپید شدند

و روزگارم سیاه 

هیچکس برایم مست نکرد و نرقصید که وسطش بخند و بگوید غرق نشی با اون نگا کردنت 

هیچکس یادش نبود وقتی درد دارم دستش را بگذارد روی صورتم و آرام زیر گوش چپم زمزمه کند ببوسمت ؟

هیچکس نبود که کنارم بخوابد و آرام نفس بکشد من بتوانم تا صبح به موسیقی نفس هایش گوش کنم و هی دیوانه تر شوم و هی شعر بنویسم روی ملافه سفید با نوک انگشت 

بعد از تو نشد بخوابم که خوابت را ببینم 

نشد 

نتوانستم 

هی نشستم تا صبح به تو فکر کردم و آنقدر گریه کردم که رادیو گفت خشکسالی منتفیست ابرهای باران زا در آپارتمان کوچکی در تهران مستقر شده اند

بتد از تو هیچ شبی ماه آنقدر نیامد نزدیک زمین که من بترسم و به تو زنگ بزنم و تو آرامم کنی که فقط یک واقعه طبیعیست و قرار نیست دنیا تمام شود و ما دیگر هم را نبینیم 

هیچکس نبود که در تاریکی سالن سینما یواشکی من را ببوسد و بی صدا بخندد 

هیچکس نبود که پشت تمام چراغ قرمز ها کف دستش را ببوسم و دلم برایش قنج برود 

بعد از تو هیچکس بوی گندم خام نداد

هیچکس خورشید من نشد 

گم شدم در شباشب بی پایانی که اسمش را گذاشتیم زندگی 

بعد از تو دنیا عوض شد من اما نه 

هنوز صبح ها می ایستم سر کوچه همانجا که آخرین بار دیدمت 

بجای خالی ات نگاه میکنم 

آرام چشم هایم را پاک میکنم که عاقلان نبینند دیوانه گریه کرده 

بعد راه میفتم در شهر

به غریبه ها لبخند میزنم 

کسی چه میداند 

شاید تو عوض شده ای

شبیه یکی از این غریبه هایی

 

نکند بمانی بی لبخند ..

  • ۰۱/۰۸/۲۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">