ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

من نمیدونم تا کی ممکنه دووم بیارم

جمعه, ۲۷ آبان ۱۴۰۱، ۰۲:۲۱ ب.ظ

این روزا ازون روزاییه که هر لحظه ممکنه بزنم زیر گریه و در حد هق هق زدن اشک بریزم 

دقیقا ازون روزاست که ممکنه همه چیو خراب کنم 

ازینا که باید چند برابر حالت معمول خودمو کنترل کنم تا آروم بمونم 

روزای بی اعتمادی

از نظر ذهنی دقیقا فروپاشیدم 

نمیتونم تمرکز کنم 

انگار وسط همه چی موندم 

انگار نمیتونم حرکت کنم 

نا ندارم 

جون ندارم 

به همه چی شک کردم 

به گذشته آینده به امروز فردا 

این ثبات نداشتن بهمم ریخته 

این ابهام 

  • ۰۱/۰۸/۲۷

نظرات (۱)

سلام 

ماشاءالله ، از سال ۹۵ تا الان وبلاگ نویسی کردی.

همه ما نا نداریم و...

پاسخ:
اوهوم 
نوشتن تنها چیزی بوده که تونسته کمکم کنه دووم بیارم همه این سالهای سخت 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">