ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

دنیای موازی اتوپیایی

جمعه, ۲۰ آبان ۱۴۰۱، ۰۵:۰۳ ب.ظ

یه لحظه هایی هست حس میکنم از کل دنیا کنده میشم 

حس میکنم حتی مامان بابام منو بخاطر نمیارن 

فقط اینکه تو یه دنیای موازی هست که من اصلا وجود ندارم 

هستم اما نیستم 

ینی میدونم بودم ولی نیستم 

ینی اینجوری که کسی تا اون لحظه منو نداشته 

زندگیا بدون منه 

بدون من از همون اول 

جالبه نه؟ 

من همچین لحظه هایی رو زندگی میکنم 

و بنظرم اون دنیا دنیای اروم و قشنگ تریه :) 

  • ۰۱/۰۸/۲۰

نظرات (۱)

زندگی من همیشه همینطوری بده

زندگی همه، بدون وجود من، عملا بود و نبودم برای کسی مهم نیست

پاسخ:
 عمیقا درکت میکنم 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">