ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

بگم دردت بجونمو و خیلی جدی بگی خدا نکنه

جمعه, ۲۰ آبان ۱۴۰۱، ۰۷:۰۹ ق.ظ

به این فکر میکنم دستتو بگیرم و آزاد تو خیابونای این شهر قدم بزنم 

ببوسمت بغلت کنم 

خیالم راحت باشه 

نترسم 

نگران نشم 

دلم شور نزنه 

استرس نداشته باشم 

دغدغه ...

اینکه بدونم کار میکنم جون میکنم تهش هیچی نیست تهش آرامشه 

تهش دلخوشیه 

امیده آرزوهای شدنیه 

اصن تهش یه چیزا هست 

دوست دارم یه جوری نگات کنم که دلم قنج بره 

ته دلم قند آب بشه 

ذوقتو بکنم 

اصن دلم میخواد بوی گردنت حس زندگی بندازه به قلبم 

من نمیدونم قراره چی بشه 

فقط میدونم ما جای درستی وایسادیم 

ما اشتباه نکردیم که میخوایم زندگی کنیم 

ما پر از شوق زندگی میمونیم 

 

  • ۰۱/۰۸/۲۰

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">