کشتن
جمعه, ۲۵ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۴۲ ب.ظ
نوشته بود لازم نیست جنگ باشه ناامیدی بسه
نوشته بود معلوم نیست از دیشب تا حالا چند نفر دیگه تصمیم گرفتن برن گفتن جای موندن نیست و مصمم تر شدن که برن
نوشته بود
نوشته بودن
من انگار تیشه زدن به ریشم
بابا زنگ زد گفت مراقب باشم نکشنم
من ته دلم خالی شده
یاد خواب چند سال پیش بابا افتادم
خواب دیده بود من اینجام یکی مرده شلوغ پولوغ شده و داره دنبالم میگرده و پیدام نمیکنه
من باز ته دلم خالی میشه
میترسم
اونا همینو میخوان مگه نه ؟
چیکار کنم ؟
نمیدونم وسط یه عالمه تناقض موندم
چرا این کابوس تموم نمیشه ؟
فقط یه کابوس میتونه این شکلی باشه
چرا میکشن ؟
چرا ؟
چند سال پیش گفت اون فقط وبلاگ داشته شبیه من شبیه تو
من هنوز یادمه ...
- ۰۱/۰۶/۲۵