ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

اوکیه ؟ آره

جمعه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۱، ۰۹:۲۰ ب.ظ

من دارم فردا برمیگردم 

ولی کسی ذوقی برا دیدنم نداره 

کسی دلش نمیخواد من پیشش باشم 

و ...

اره من دقیقا از همون آدمایی ام که گوشیش حتی یه بار رنگ نمیخوره

کسی نگرانش نمیشه 

من بغض میکنم 

من دلم میگیره 

ولی مگه مهمه 

نه مهم نیس 

ترجیح میدم زورگی جایی نباشم 

تو دل کسی نرم 

حرف نزنم 

من ساکت میشم 

و اشک گوشه چشم سمت دیوارمو پاک میکنم 

و دیگه هیچی نمیگم 

بنظرم این حس نفس تنگی بدترین تجربه دنیاست

این حس خواسته نشدن از طرف بقیه 

حتی اگه مهم نباشه 

حتی اگه ...

من مسئول بی حوصلگی مردم نیستم 

من مسئول هیچی هیچکس نیستم 

 

  • ۰۱/۰۶/۱۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">