اشارات نظر ...
روزگاری شد و مس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران منوتوست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان منو توست
بلند بلند تو تخت گوشش میدم
جلسه اول ملاس یلدارو با سرعت معمولی میبینم
موهام خیسه
لباسای بیمارستان اونطرف آویزون شده
همه بلیطا تا آخر هفته فروخته شدن
پادکست زن تنها رو میذارم برا عصر
و به این فکر میکنم چرا هیچکسو ندارم که مثل من عاشق گربه باشه تا بریم اون کافه
به این فکر میکنم چرا یه نفر بتید به هر قیمتی ازم سکس بخواد و من حالم از دختر بودنم بهم بخوره و مقصر نشون داده بشم
بعد بغض میکنم و به تک تک خیابونایی فکر میکنم که قرار بود قدم بزنم اما الان تو تخت دراز کشیدم و کسشر بودن آدما رو به سرعت از ذهنم میگذرونم
احساس تنهایی دارم
و این احساس تنهایی اعتیاد آوره
اونقدر که دلم میخواد برم به زمان راهنماییم اون موقه ای که تازه همه فیس بوک داشتن ته ارتباط اس بود
و ...
میدونی
من دلم نمیخواد این جا و تو این زمان زندگی کنم
من عمیقا احساس تنهایی دارم
من دلم میخواد فرار کنم
و با بیشترین سرعت به سمت دورترین نقطه ناشناخته ممکن بدوم و هیشکی منو بخاطر نیاره
حتی خونوادم
بعد
نمیدونم
چرا من هیشکیو ندارم که بخواد بشینه پای حرفام ؟
اصن حرفم نه ها
همینجوری باهام بیاد بریم راه بریم
و هیچی نگیم
هیچی
دلم گرفته ...
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران منوتوست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان منوتوست
دوستیم که ندارم
ینی گمونم ندارم
نمیدونم شایدم دارم نم
- ۰۱/۰۵/۱۵