ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

اشکام

جمعه, ۲۴ تیر ۱۴۰۱، ۱۲:۲۶ ق.ظ

تو نمیدونی 

ولی من بیشتر از هر شب دیگه ای دلم پر میزنه بغلت کنم سرتو بذارم رو سینم 

بیشتر از هر وقت دیگه ای دلم برات تنگ شده 

دلم میخوادت 

نمیدونی هر لحظه این دوری چقدر سخت میگذره 

نمیدونی من چقدر دلم برات پر میزنه پیشم باشه چشم بدوزم تو چشمات موقعی که نور میفته تو چشمای خوشگلت 

نمیدونی چقدر دلم برا اینکه بهت تکیه بدم صدای نفساتو بشنوم غروبو نگاه کنمو تو موهامو ناز کنی تنگ شده 

برا اون جاده هه 

برات 

دلم برات 

بغضم گرفته 

اشکام بند نمیومد 

حتی کلی کلی محبت موند تو دلم که نشد لمست کنم بغلت کنم موهاتو ناز کنم 

دور چشمات بگردم همه کسم 

داروندارم 

همه وجودم 

 

 

  • ۰۱/۰۴/۲۴
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.