نخطه . سر خط
انگار همین دیروز بود که من با کلی امید و آرزو نشستم تو حیاط این دانشکده کوفتی وسط قلهک و از ته ته قلبم آرزو کردم که اونی که من میخوام بشه
نشد
و من ازون روز دیگه باورم سد که تنها ترین موجود رو زمینم
و نه تنها خواستم هیچ اررشو اهمیتی نداره بلکه بدترین اتفاق ممکن هم افتاد
گذشت و من تمام این چهار سال نتونستم به خودم بقبولونم یهذحکمتی اتفاقی کوفتی زهر ماررری چیزی پشت این نشدنه بود
قضیه خیلی فراتر از یه بدشانسی ساده بود
حالا امروز که برای آخرین بار قراره برم پامو بذارم تو اون پراتیک نحسشو استادای نحس ترشو ببینم که هیچ کدوم مث آدم رفتار نکردن و حالمو از درس خوندنو ادامه تحصیل بهم زدن خیلی خوشحالم
خوشحال تر ازینکه تو اون جشن مضحک و مسخره یه مشت دانشجوی عقده ایش حتی شرکت نمیکنم و اگه به من باشه حتی کارای چرتشو میخوام بدم هم اتاقیام برن انجام بدن که کمتر ریخت چرت اینارو ببینم
حالا
نیومدم اول صبح اینجا آیه یأس بخونم
فقط اینکه
فقط اینکه
الانم بیشتر از همیشه رو پای خودم وایسادم
و تنهایی دارم همه چیزو پیش میبرم
و میرم
میرم که هیچ جای این قصه اسم من نمونه
ردی نشونی چیزی از من باقی نمونه
میرم که بعد رفتنم کسی بخاطر نیاره من کی بودم
چی بودم
چرا بودم
خلاصه که
تموم شد .
- ۰۱/۰۴/۰۸