ایام اتفاقیه
انقدر این مدت باهام بدرفتاری شد حوصله هیچ بنی بشری رو ندارم
دوست دارم از شر بشر دو پا سر به بیابون بذارم
برم تو غاری جایی
حقیقتا اصلا از تعامل با آدمها هیچ لذتی نمیبرم
و اونقدر شکنجه روحی شدم از طرف کادر دانشگاه و مسئولین غیر محترم بیمارستان ها که دلم میخواد یه بشری مث خودشون پیدا بشه رو نروشون راه بره همینطوری
حقیقتا از توان من یکی این حجم از بیشعوری خارجه برای مقابل به مثل
ازین آدمای کنه ام که حس کول بودن دارن برا مخ زنی متنفرم
حالم بیشتر و بیشتر ازشون به هم میخوره
چرا یهو همه اتفاقای بد باهم میفتن ؟
واقعا چرا ؟
نمیدونم فقط میدونم دلم میخواد این شرایط زودتر تموم ش
چرا همش هرچی میشه منتظرم تا بگذره ؟
از بس سختش میکنن
بخدا من دلم میخواست مهربون باشم
خوب باشم
بخندم
اما خب تخمی میگذره دیگه
حالا فعلا پناه میبرم به پناهگاهم
میرم که لااقل یکم آروم بشم
با هیشکی حرف نزنم
بلکه یکم فقط یکم حالم بهتر ش
- ۰۱/۰۲/۰۷