ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

ایام اتفاقیه

چهارشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۱:۲۱ ق.ظ

انقدر این مدت باهام بدرفتاری شد حوصله هیچ بنی بشری رو ندارم 

دوست دارم از شر بشر دو پا سر به بیابون بذارم 

برم تو غاری جایی 

حقیقتا اصلا از تعامل با آدمها هیچ لذتی نمیبرم 

و اونقدر شکنجه روحی شدم از طرف کادر دانشگاه و مسئولین غیر محترم بیمارستان ها که دلم میخواد یه بشری مث خودشون پیدا بشه رو نروشون راه بره همینطوری 

حقیقتا از توان من یکی این حجم از بیشعوری خارجه برای مقابل به مثل 

ازین آدمای کنه ام که حس کول بودن دارن برا مخ زنی متنفرم 

حالم بیشتر و بیشتر ازشون به هم میخوره 

چرا یهو همه اتفاقای بد باهم میفتن ؟ 

واقعا چرا ؟

نمیدونم فقط میدونم دلم میخواد این شرایط زودتر تموم ش 

چرا همش هرچی میشه منتظرم تا بگذره ؟ 

از بس سختش میکنن 

بخدا من دلم میخواست مهربون باشم 

خوب باشم 

بخندم 

اما خب تخمی میگذره دیگه 

حالا فعلا پناه میبرم به پناهگاهم 

میرم که لااقل یکم آروم بشم 

با هیشکی حرف نزنم 

بلکه یکم فقط یکم حالم بهتر ش 

 

  • ۰۱/۰۲/۰۷
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.