ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

انرژی

جمعه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۴۱ ق.ظ

دیشب داشتم به نسترن میگفتم 

این شرایط برای منی که تقریبا شخصیت به شدت درونگرایی دارمو از جمعیت و شلوغی گریزونم اصلا چیز راحتی نیست 

اما دیدن کلی آدم تو محوطه و راهرو و آشپزخونه و کلی دمپایی دم هر اتاق بعد دو سال مثل اینه که زندگی دوباره به حرکت افتاده باشه و صدای حرکتش رو ریل شنیده بشه 

درست شبیه اینه یعد دو سال همه چی از یخ زدن نجات پیدا کرده باشه 

خلاصه که استثناعن دیشب صدای جیغوداد بچه ها و سروصداشون اذیتم نکرد چون مدتها بود که نشنیده بودمش 

اینکه اکیپ اکیپ اسپیکر به دست برقصن 

خوشحال باشن 

همدیگه رو بغل کنن 

و ماسک نزنن :) 

حقیقتا ازینکه جلوی دانشگاه هم آدم دیدم هم کلی ماشین پارک کرده بود هم خوشحال بودم 

زندگی داره بر میگرده به روند طبیعیش .

و این منو که یکمم تو فصل های سرد سال دچار رخوت میشم بیستر عاشق بهار میکنه 

پسر باورم نمیشه همه چی داره اوکی میشه 

دیروز دو تا خبر خوبم شنیدم 

یکیش این بود مدیر گروه هاپومون قراره که دو تا از بخشارو بیخیال ش و خب این ینی زودتر تموم کردنم هورا ! 

دومیشم اینکه اون پسره قراره زودتر بره و خب باز هم هورا 

دیشبم یه چیزی برا خودم خریدم بابت پوشیدن اونم ذوق دارم

و اینکه بچه بخاطر کارورزی های من بیخیال دور همیاشون شدن و اعتراف میکنم این اولین باره که جمعی بخاطرم کاری میکنه :) 

جمع های قبلی که حقیقتا تخمی بودن! 

بعدم اینکه اردیبخشت قراره بریم مسافرت و باز من خوشحال ترینم 

اگه بشه امسال هر ماهشو دو روز سه روز سعی میکنم برم در دامان پاک و مقدس طبیعت چون واقعا تا مدتها اروم نگهم میداره و نمیذاره زیاد درگیر زندگی و اتفاقا و آدمای گشنگش بشم 

بعدم اینکه یه سری پلن دارم برا اونام ذوق دارم 

مامان همش میگه صبر کن سختیاتو دووم بیار دیگه قراره راحت بشی 

و خب اره راست میگه تمومه چند ماه دیگه 

بعدم اینکه قراره قاب سفارش بدم برا گوشیم و این اندازه جوراب و دفتر و اینا خوشالم میکنه :) 

دیگه کلا این فصل سسکی و جاذابو میدوستم هر چی که هس دلبره 

و خب کلا خبرا همین بود :)

دیگه فعلا با هدنرسا سروکله بزنم 

یکم با بچه ها وخ بگذرونم 

بیرون برم 

و همین دیگه 

ماچ و بوسه به کله تک تکتون 

 

  • ۰۱/۰۱/۱۹
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.