انزجار حالت تهوع نخواستن اجبار درد پرانتز گهی
خدای مهربونها
خدای کهکشونها
خدا جونم
پس کی این زندگی سگی سه و نیم نصف شب خوابگاه رسیدنو این همه وسیله رو سه طبقه جابجا کردن تموم میشه ؟
خدای عزیزم من غر نمیزنم فقط خستم ازینکه باید سه ساعت دیگه پاشم برم بیمارستان شیفت بدم در حالی که حتی جای خوابیدنم تو این سگدونی که اسمشو گذاشتن خوابگاه مشخص نیست
خدای مهربونم
خدای عزیزدلم
دوریو یه ور دلم میذارم این اوضاع خر تو خر دانشگاه کیریمم یه ور دم نمیزنم قبول تحمل میکنم که بعد ها قدر دونه به دونه چیزایی که دارمو بدونم
اما الحق والانصاف این رسمش نیس من با گردن گرفتگیو کتفوکول درد دار نخوابیده پاشم برم
بعد اینا همه به کنار یه دوش چیه دیگه اونم نگرفتم
بابااا دوش ؟ برا آب آوردن باید سه طبقه برم پایین
و غذامم مشخص نیس
حقیقتا تخمی تر ازین شرایط من تو زندگیم علی رغم تجارب بسیارم نداشتم
ینی حقوق اولیه یه بشر چیه ؟ من هموناام ندارم
و خستم
دلم خونه خودمو میخواد
وسایل خودم
آرامش خودم
یار خودم
ازین زیست اجتماعی اجباری که همش تخصیر اون مدیرگروه بی همه چیزمونه متنفرم
در جریانی؟
من واقعا حالم داره از همه چی بهم میخوره ولی نمیتونم شرایطو بالا بیارم .
- ۰۱/۰۱/۱۶