ته مانده های دختر بودن
دوستم دیروز موقع برگشت خیلی جدی به من گفت تو شبیه پسرهایی
گفت اصلا ناز نداری
و اصلا شبیه دختر ها نیستی
من در حالی که قند ها در دلم آب میشد
به وقت هایی فکر کردم که بنزین زدن و پنچرگیری یاد میگرفتم و پدرم هر بار که حتی نیتش را میکرد به از پس کاری برنیامدنم فکر هم بکند چند برابر سخت ترش را انتخاب میکردم و به اون نشان میدادم که ببین من تنهایی از پس این یکی هم برمی آیم
کلا این سر خود بودن و سرکش بودن بود که به پدرم میفهماند خوبم و مشکلی ندارم و همه چیز عادیست و درست سر جایش
ازین آدم های چهار زانو کف چمن نم دار نشستن و پیتزا خوردن
بعد شروع کردم ته مانده هرچه از دختر بودنم مانده بود گفتم
مثلا من ریمل میزنم
مثلا من هنوز هم اگر جز خودم کسی در ماشین باشد به سرعت بالای ۱۴۰ واکنش نشان میدهم و یواش تر برو میگویم
مثلا من هنوز خوراکی که میخوریم حواسم به همه است
مثلا من مراقب همه هستم
مثلا من هنوز هم به بعضی چیزها اهمیت میدهم .
- ۰۱/۰۱/۱۳