ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

دهه شصتی :)

دوشنبه, ۸ فروردين ۱۴۰۱، ۰۵:۳۶ ب.ظ

حس میکنم پارسال به دورترین جای ممکن پرت شده 

هیچی ازش یادم نمیاد 

از چیزایی که آزارم میداد 

واقعا این حس بی خیالیو خیلی دوس دارم 

همه چی به تخممه 

جز خودم :)

 

راستی یه چیزی بحث لیاقت بود خواستم بگم مرسی بهم نشون دادی لیاقتت در حد کی بود :) 

 

 گاهی از خودم میترسم

واقعا دارم عجیب از پس همه این گه کاریا بر میام 

 

میتونم هرکاری دلم میخواد بکنم ساکت ، وحشی 

 

  • ۰۱/۰۱/۰۸
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.