ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

ایام

جمعه, ۵ فروردين ۱۴۰۱، ۰۳:۳۱ ب.ظ

با خودم فکر میکنم دیگه نمیتونم چیزیو باور کنم حتی اگه راست باشه 

این بده ؟ نمیدونم ، احتمالا 

اون شب وقتی فهمید قراره برم چند بار ازم پرسید جدی میخوای بری؟ برای همیشه ؟ تارا واسه همیشه ؟ تارا مطمئنی ؟ 

بهش میگم اوهوم ولی دلم برات تنگ میشه 

و زل میزنم به چشماش که جلوشو نگا میکنه برمیگرده نگام میکنه میگه حواسمو پرت نکن 

ازون شب انگار که به یه بچه گفته باشی مهمونی تموم شده آماده شو تا برگردیم خونه شده 

بیشتر باهام حرف میزنه 

حتی چیزایی میگه که فکر نمیکردم حواسش بهش بوده باشه 

نمیتونم جدیش بگیرم 

نمیتونم چون نباید 

چون چیزایی هست که اون وختی بزرگ بشه میفهمه 

هنوز سنش خیلی کمه 

میترسم ؟ نه بعید میدونم ترس باشه چون اون شب بارها به این فکر کردم اگه ببوسمش چی میشه و یه چیزی جلوی منو میگرفت .

 

  • ۰۱/۰۱/۰۵
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.