ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

تو برام حس حرکت آروم هوای ملس دم صبح روی گردنمی

چهارشنبه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۰، ۰۸:۲۴ ب.ظ

باید دستتو میگرفتم میبردمت بک تو بلک باهات میدیدم 

میدونم شاید کاری نباشه که دلت باهاش باز بشه اما خب من عاشق اون چند ثانیه بعد از اتمام نمایشم .

اون چند ثانیه رو به تو نگاه میکردم 

به تو که چشم دوخته بودی به صحنه و احتمالا چند ثانیه بعدش که برگشته بودم سمتت نگات کنم باهام چشم تو چشم میشدی 

همش چند ثانیست اما من حاضر بودم برا اتفاق افتادنش هر کاری بکنم

هر کاری ..

بعدم که نگام کردی دستمو محکم تر قفل کنم تو دستت 

و به این فکر نکنم کجای تاریخ دارم نفس میکشم و

زندگیم وسط کدوم جغرافیاست 

 

همه چیز برای چند ثانیه ساکن بشه همه چیز ، بی حرکت ..

 

و 

تو تعریف همه جزئیاتی برای من ..

 

 

 

  • ۰۰/۱۱/۲۷
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.