ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

خب من رفتم ولنتاینو به آدمهایی که از ته دلم دوست داشتم تبریک گفتم و براشون قلب فرستادم

قلب واقعی 

اما با هر قلب اشک ریختم 

چون حس کردم همش یه طرفست 

و میدونم که اشتباه نمیکنم 

اینبار منتظر هم موندم اما خب اگر قرار بود کسی یادم بیفته تا الان افتاده بود 

مهم نیست ؟ چرا هست 

خیلی هست 

خیلی خیلی 

نه تبریک گفتنش 

وجود نداشتن من تو زندگی کسایی که دوسشون دارم اما همش باید برای نبودنشون دنبال بهونه برای توجیه کردن دلم باشم 

اما خب ..

آدم یه روزی یه جایی بالاخره خسته میشه 

اونوقت شاید دیگه هیچوقت نباشه 

هیچوقت هیچوقت 

  • ۰۰/۱۱/۲۵
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.