مهربونی عمیق
مهربونی میتونه اندازه خاموش کردن چراغ وقتی یکی خوابش برده عمیق باشه
من فقط یادم میاد انقدر حالم گرفته بود که موقع گوش دادن به صدای قلب جنین تو شکم بیمار خوابم برده بود و وقتی بیدار شدم دیدم چراغ اتاق رو خاموش کردن
یکی از ساید افکت های زندگی جمعی برای من کم خوابی بوده همیشه
ولی اشکال نداره من همه این سختی هارو بجون میخرم تا بعدتر قدر لحظه های آروم رو بیشتر بدونم
من منتظر بی دغدغه بودن نیستم
اما عمیقا انتظار مهر و محبت رو میکشم
بدون ذره ای امید به رخ دادنش
راستی قبل تر ها تغییر واژه گسترده ای بود برام
تو این برهه از زندگیم
مراقبت ...
راستی مریض تخت شیش دختر ۱۵ ساله ای بود که وقتی ازش پرسیدن چرا انقدر زود ازدواج کردی گفت خواستمش گرفتمش
سرکش بودن برای من چیز لازمی بوده همه جای زندگیم اما چقدر دلم میخواست بهش بگم کاش برای حق زیست بهترت انقدر یاغی بودی نه برای ادامه نسل بشری که تو کار خودشم مونده
همزیستی مسالمت آمیز با ناآگاهی عمیق رخنه کرده در بطن جامعه
بی سوادی اینجا موج میزند
اینجا دختر های ۱۲ ساله ای دیدم که در خانه شوهر پریود شدند که از طرف مادر شوهر اجبار به بارداری میشوند در حالی که سینه ای برای شیر دادن ندارند
و این اگر خود خود خود نقطه عطف قهقرا نیست پس چه چیزی میتواند باشد
من خسته ام ازین جهالت از کش دادن این جهالت
ازین که دختران تحصیل کرده اعتقاد به قدرتمند بودن مرد دارند بی هیچ توضیحی برای توجیه
من از شنیدن صدای قلبی تپنده در میان جان زنی بی حق تهوع دارم
من برای این تاریخ و این جغرافیا و این اجتماع نیستم هیچوقت نبوده ام
من متعلق نه به چیزی بی نقص
اما سیاه هم نبودم
این جامعه غرق در هر چیز کثیفیست که نه در حال بهبود بلکه ویرانی و اصلا خود تباهی محض است
راستی مامای این بخش چشم های زیبایی دارد
من پرم واقعا هر بار که اومدم این بخش حالت تهوع داشتم درد کشیدم و برام سخت بوده
اره هر بار کمتر از قبل
گاهی دیگه چشمامو میبندمو هیچی برام مهم نیست
شاید آدما تو این گه دونی خوشحالن که هیچکس هیچکاری نمیکنه
لابد دوست دارن اینجوری زندگی بکنن
مگه اهمیتی داره اصن
نمیدونم
باز هم نمیدونم
- ۰۰/۱۱/۲۳