فی البداهه دیگر
قبل تر ها دلم خانه ای با رنگ های خنثی و نسبتا سرد میخواست
حالا اما همه آرامشم را در خانه کوچک تمیز و مرتبی میبینم که سبک مینیمال و ساده ای دارد و چند تایی رنگ گرم و نور ملایم و بوی غذا
خانه گرمی که پذیرای من باشد
و بوی چای زعفرانی دم کرده بدهد و شکلات داغ و گرمی متبوع هوایش پناهگاهم از سرمای بیرون
زمستان بعدی همه را دارم
زمستان بعدی را احتمالا عمیق تر زندگی کنم احتمالا بیشتر مراقب خودم باشم اگر نفس بکشم
احتمالا بیشتر دلم غذاهای خانه را بکشد
احتمالا همه چیز قشنگ تر از این لحظه ها باشد
یک طرف ذهنم میگوید مقایسه نکن
اصلا دلت برای همین بندری خوردن های تا خرخره دور هم خوابگاه و چایی های بعدش آهنگ های ناشناخته گوش دادن و حواس پرتی همه از ناهار نخوردنت و حمام های پر استرس و پچ پچ های شبانه تنگ خواهد شد
راستی هر بار که اتاقم را عوض کردم و شروع کردم به تمیز کردن و مرتب کردن و چیدن همان وسایل دستوپاشکسته به این فکر کردم که زندگی مگر جز ساختن همین دقیقا همین چیز های کوچک ساده نیست ؟
یاد ولاگ ژاله افتادم
آهنگی که من بودم
در راه برگشت گوشش میدهم قول میدهم
فقط اینکه دلم برای چیزهایی تنگ میشود که نمیدانم
احتمالا تجربه نکردم
چرا من تارای دو سال پیش نیستم چرا ازآن تارای دو سال پیش چیزی نمانده
البته بهتر
نمیدانم شاید هم نه اصلا بهتر نباشد
بچه ها میگویند لاغر شده ای
من دلم خیلی چیزها لازم دارد
زیر چشم هایم گود نیفتاده
چرا انگار اضطراب دنبالم میکند
چون دلم عمیقا پیش رفتن میخواهد
اورژانس کد خورد ...
یه نفر داره با مرگ دستوپنجه نرم میکنه
میبینی؟
همه دغدغه های مسخرم میتونه تو چند هزارم ثانیه زیر سوال بره
یاد عرفان افتادم ...
کاش بودی
ولی شایدم الان جات اروم تره
نمیدونم
اصن دلیل ادامه دادنم همین ندونستنامه
- ۰۰/۱۱/۲۳