بنظرم می آید که این نتیجه عالی وجود و زندگی من بود
يكشنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۰، ۱۱:۲۳ ق.ظ
نه تنها او را میخواستم بلکه تمام ذرات تنم ذرات تن او را لازم داشت فریاد میکشید که لازم دارد و ارزوی شدیدی میکردم که با او در یک جزیره گمشده ای باشم که آدمیزاد در آن وجود نداشته باشد ارزو میکردم که یک زمین لرزه یا طوفان یا صاعقه آسمانی همه این رجاله ها که پشت دیوار اتاقم نفس میکشیدند دوندگی میکردند کیف میکردند همه را میترکانید و فقط من و او میماندیم ارزو میکردم که یک شب را با او بگذرانم باهم در آغوش هم
- ۰۰/۱۱/۱۷