شب آخره
چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۰، ۱۰:۴۲ ب.ظ
انقدر گرسنم بود که وسط اشک ریختن از دل گرفتگی شب آخرو خاطره های بارای اول پیش هم بودنمون نشستم نخودچی و کشمش خوردم و قاطی اشکام مزش شوره
و انقدر خستم که حوصله پاک کردن ریملمو ندارم
فقط اینکه این حس غربت از کجا میاد ؟
از عمیق ترین نقطه قلبم
این حس غریبه بودن ....
فقط میدونم دلم مث چی گرفته ...
- ۰۰/۱۱/۱۳