به خودم قول دادم از تو جایی نگم
دلم میخواد راجع به کلی چیزا حرف بزنم
لابیاپلاستی
امنیت نداشتن
تخس و سرکش بودن
یلدا
و حتی این حس تنهایی تو عمق جونم :)
ولی حوصله نوشتن راجبشونو ندارم چون طولانین
دلم میخواس یکی بیاد دستمو بگیره ببره یه جایی که نمیدونم نرفتم ندیدم بلد نیستم
یا مثلا یکی تنها آهنگ یواشکیشو برام بفرسته
یا تنها رازشو بهم بگه
یا پیشم خوابش ببره
چیزی که هست اینه نیاز دارم یکی با همه وجود بهم اعتماد کنه
چیزی که هیچوقت نداشتمش نسبت به کسی
نمیدونم نیاز دارم یکیو باور کنم
واقعی بودنشو
حس کنم تموم نمیشه
خودمم ناراحتم که تو همه نیازام یه نفر باید باشه این حس هارو بهم بده
و من انقدر درگیر خودمم و کارامو اینده و زندگیمم که این چیزا یادم نمیره
گاهی ضعیف ترین حالت ممکنم که چیزی برا از دست دادن ندارم حالم از هر وقتی بهتره
قوی بودن انگار هر لحظه یه چیزی هست که ازم بگیره
یه آدمی یه شرایطی یه موقعیتی
...
ولی خب یه چیزیو همیشه میدونستم که زندگی همینه و من برم نبودنم اتفاقیو رقم نمیزنه فقط مثل همیشه میگذره
خلاصه که دائما یکسانه حال دوران و دارم غم میخورم
- ۰۰/۱۱/۰۹