ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

وقتی صدای نفسامو میشنوم ینی ترسیدم

شنبه, ۲ بهمن ۱۴۰۰، ۰۱:۱۳ ق.ظ

من یه جوریم 

یه جوری که انگار یه چیزی گم شده 

یه جوری که انگار به چیزی سر جاش نیس 

یه جوری که انگار ته دلت خیالت راحت نیست 

انگار که دلشوره داری 

استرس داری 

نگرانی 

انگار که قرار یه اتفاقی بیفته 

یا افتاده و نمیدونی  

اه اصن همین ندونستن 

همین که نمیدونی 

همین که نمیدونی چی قراره بشه 

مث حس شب آخر مسافرت رفتن 

مث شب آخر بودن مهمونا بعد چند روز تو خونه 

مث جدا شدن از دوست صمیمی بخاطر اسباب کشی 

مث عوض شدن مدرسه 

مث تک افتادن تو جمع 

مث دلشوره ...

مث حالت تهوع 

مث خون دماغ شدن وسط شیفت 

مث حبس شدن نفس تو سینه که هر چی جون میکنی بیرون نمیاد 

مث سردرد بعد جروبحثودادوبیداد 

مث خفه خون گرفتن موقع ظلم 

مث تپش قلب موقع ترس 

مث ترس از دست دادنت ..

گاهی از رها شدن میترسم 

از ول شدن 

از فراموش شدن 

بعد یادم میاد وسط وسط همش وایسادم و زنده ام 

ولی مینویسم ازت 

  • ۰۰/۱۱/۰۲
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.