وقتی صدای نفسامو میشنوم ینی ترسیدم
شنبه, ۲ بهمن ۱۴۰۰، ۰۱:۱۳ ق.ظ
من یه جوریم
یه جوری که انگار یه چیزی گم شده
یه جوری که انگار به چیزی سر جاش نیس
یه جوری که انگار ته دلت خیالت راحت نیست
انگار که دلشوره داری
استرس داری
نگرانی
انگار که قرار یه اتفاقی بیفته
یا افتاده و نمیدونی
اه اصن همین ندونستن
همین که نمیدونی
همین که نمیدونی چی قراره بشه
مث حس شب آخر مسافرت رفتن
مث شب آخر بودن مهمونا بعد چند روز تو خونه
مث جدا شدن از دوست صمیمی بخاطر اسباب کشی
مث عوض شدن مدرسه
مث تک افتادن تو جمع
مث دلشوره ...
مث حالت تهوع
مث خون دماغ شدن وسط شیفت
مث حبس شدن نفس تو سینه که هر چی جون میکنی بیرون نمیاد
مث سردرد بعد جروبحثودادوبیداد
مث خفه خون گرفتن موقع ظلم
مث تپش قلب موقع ترس
مث ترس از دست دادنت ..
گاهی از رها شدن میترسم
از ول شدن
از فراموش شدن
بعد یادم میاد وسط وسط همش وایسادم و زنده ام
ولی مینویسم ازت
- ۰۰/۱۱/۰۲