ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

سه نقطه

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۴۰۰، ۱۲:۱۲ ق.ظ

مثلا برای اینکه از سبک کلاسیکو لباسای قدیمی خوشم میاد مسخره نشم 

مثلا برای اینکه به دفترو لوازم تحریر ذوق میکنم مسخره نشم 

مثلا برای اینکه دلم میگیره تو دفترم که برگاش کاهیه مینویسم مسخره نشم 

مثلا اصن برا اینکه با بقیه فرق دارم مسخره نشم 

برا شبیه نبودنام مسخره نشم 

برا بغض کردنام مسخره نشم 

اصن کاش مسخره نشم 

که یهو وسط خیابون وایسم با خودم بگم دلم میخواد برم تو غار تنهایی خود خودم 

مثلا از آدما نترسم 

مثلا بتونم باورشون کنم 

مثلا شک نکنم 

تو میخوای هویت منو بدزدی من که میدونم 

دلم میخواد ول کنم برم 

میرم اونی ام که باید با خودم میبرم 

ولی تو یه روزی یه جایی میفهمی هرچقدم تلاش کنی شبیه من باشی نمیتونی من باشی 

هرچقدر جون بکنی شبیه من فکر کنی نمیتونی مثل من باشی 

حالا کاری ندارم 

فقط دلمو میگیرونی وقتایی که نمیذاری اون حس امنیتو داشته باشم برا همین گاهی دلم میخواد دیگه نباشم 

چون تو حتی علاقه هامو میدزدی 

چون از اعتبار من مایه میذاری 

ولی من هنوز دلخوشیم کتابفروشی اسم تو خیابون انقلابه 

هنوز دلم کنسرت اشوان میخواد حتی اگه هیشکی باهام نیاد 

هنوز زیر برف میخندم حتی وقتی به همه آدمای اون بیرون شک دارم 

راستی تو ..

من هنوز شبا تو بغلت میخوابم 

تو تنها کسی هستی که مث اونگ ازش دور شدم اما باز دلم خواستتش تا برگردم 

ولی حتی نمیدونی دلم میخواست تأتر سجاد افشاریانو باتو برم 

خیلی چیزارو نمیدونی 

شایدم نباید بدونی نمیدونم 

حتی عاشق بودنمم مثل بقیه شبه آدم پیش نرفت ولی من دوسش دارم 

من این یواشکی بین منو خودتو خیلی دوست دارم قسمت مهمی از منه که وادارم میکنه به ادامه حتی اگه مثل چی دلتنگت بشم مجبور باشم مدتها ازت دور باشم یا هرچی 

ازم متنفر نباش 

بغضم میگیره ..

نمیدونم از چشمام چیزی معلوم بود اصن ؟ 

از دستام ؟ 

از سرانگشتام ؟ 

از وقتی همه تلاشمو میکردم جلوت بغضمو قورت بدم تا دلم بغلت نگیره 

تا نفهمی چقدر دلتنگیت میتونه از پا درم بیاره 

...

  • ۰۰/۱۰/۲۸
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.