ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

بله !!

پنجشنبه, ۹ دی ۱۴۰۰، ۱۲:۲۰ ق.ظ

بذار اعتراف کنم 

هنوز وقت نکردم خاتونو ببینم و حتی حموم برم 

ولی عاشق این زندگی شولوغ پولوغم 

که نمیفهمم چجور صب شب میشه شب صب .

من واقعا عاشق اینم تنهایی از پس همه کارا بربیام 

برا همین معمولا تو کارای انفرادی خیلی موفق تر از گروهی عمل میکنم 

جمع منو عملا منزوی میکنه 

عاشق اینم ذهنم تو شولوغ ترین حالت ممکنش کاملا مرتب باشه و ذهن کمال گرا و ایده آل گرام حتی یه تشتبته نکنه 

برا همین محکم پای کارم وا میستم چون بی نقص ترین حالت ممکن انجامش میدم 

 

  • ۰۰/۱۰/۰۹
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.