هیچ عنوانی به ذهنم نمیرسه
چهارشنبه, ۸ دی ۱۴۰۰، ۰۹:۰۹ ب.ظ
برات تعریف کردم امروز یه خانومی تو آسانسور قربون صدقم رفت و من دلم ضعف رفته بود براش چون دقیقا جمله های مادربزرگمو میگفت ؟
و من این لحظه های رشتمو با هیچی واقعا با هیچی عوض نمیکنم
دردت و جونم
سقت بام رولم
بوامی
ای نازار
وای هنوزم به کلمه هاش فکر میکنم کیف میکنم واقعا بعد اون صبح عصر توام با درد و ضعف چسبید
- ۰۰/۱۰/۰۸