لابد باید اینطوری بگذره دیگه
اگه بودی شکلاتمو باهات نصف میکردم
حتی قید چایی خوردنمو میزدم تا بیشتر پیشت باشم
یواشکی ته ریشتو نگاه میکردم
یواشکی حواسم به دکمه های پیرهنت بود
حرکت انگشتات
لحن صدات
اگه بودی بیشتر حس زندگی میکردم
اصن اگه بودی انگار زندگی تو بغلم بود
بودی دستتو میذاشتم رو پام
بودی دستتو میگرفتم
بودی وقتی یه چیزی بهت میدادم حواسم بود دستم حتما بخوره به دستت
بودی قلقت خیلی زود دستم میومد
که کجا چیکار میکنی
چطوری راحت تری
چطوری بیشتر بهت خوش میگذره
اصن چطوری دوس داری
بودی یواشکی بیشتر دوستت داشتم ولی بهت نمیگفتم
فقط با همین کارای کاملا معمولی حسش میکردم
حتی اگه اصلا حواست بهم نبود
حتی اگه اصلا برات مهم نبود
حتی اگه بودنم با نبودنم برات فرقی نمیکرد
نمیدونم
اگه بخوام باهات صادق باشم یه ناامیدی امیدوارانه دارم
یا یه امیدواری ناامیدانه
نمیدونم اونقدر اینا درهم تنیده ان که انگار یه پوچ محضو گرفته باشم دستم بخوام از دلش معنا دربیارم
راست میگن ادما به سردردشون بیشتر از مرگ ما اهمیت میدن
وقتی اعصابم خورد میشه شورو میکنم به خوردن لبام
عادت گهیه و معمولا وقتی حواسم بهش جمع میشه که دردم میگیره
بیا دیگه چیزی برامون مهم نباشه نه ؟
بیا به این فکر کنیم که فردا روز بهتریه
دیگه مهم نیست ...
اره قول میدم از پسش بربیام
- ۰۰/۱۰/۰۸