ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

پناهگاه شبام

پنجشنبه, ۲ دی ۱۴۰۰، ۱۰:۳۹ ب.ظ

ولی یه شب سرتو میذارم رو پام و با موهات بازی میکنم انقدری که خوابت ببره بعد تا صب به جزئیات صورتت نگاه میکنم 

مژه هات 

پلکات 

ابروهات 

ته ریشت 

لبات 

و احتمالا لحظه ای که اشکم نزدیکه بیفته ، بالارو نگاه میکنم که لابلای موهام گم بشه و نیفته رو صورتت ..

یه شبم مچاله میشم تو بغلتو حل میشم تو بوی گردنت 

و صبح زودتر از تو بیدار میشم تا باورم بشه خواب نبودی 

نمیدونم کی کجا چطوری 

فقط میدونم یه روزی پیدات میشه تا من دووم بیارمو نفس بکشموبمونم  تو این یه ذره غبار گم شده تو کهکشون..

  • ۰۰/۱۰/۰۲
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.