مگه عشق چیزی جز اینه؟
چهارشنبه, ۲۴ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۲۳ ق.ظ
یه روزی باهات همه شهر کتابای شهرو میگردم
به همه دلخوشیام ذوق میکنم
یه روز همه چیزایی که بلدمو بهت یاد میدم
ولی هیچوقت بهت نمیگم اینکه حواسم به معمولی ترین کارای روزمرت باشه چقدر ارومم میکنه
لباس عوض کردنت دست تو موهات کردنت غذا خوردنت خندیدنت با گوشی کار کردنت حتی خسته بودنت
و عصرا برات کیک خونگی درست میکنم و چایی زعفرونی دم میکنم
و دامن میپوشم و برای فردامون گردو میشکنمو انار دون میکنم
و قبل خواب برات کتاب میخونم
و شبا وقتی نور یباشکی آشپزخونه از بین در میاد تو اتاق بغلت چشم میدوزم به مژه های گوشه چشمت
بعدم چشمامو میبندمو با سر انگشتام گرمی تنتو لمس میکنم
و به این فکر میکنم چقدر پناه بودنت بهم حس امنیت میده وقتی ازون دنیای عجیب غریب بیرون نجات پیدا کردم
- ۰۰/۰۹/۲۴