ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

یه چیزایی که هیشکی نمیدونه

سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۵۰ ب.ظ

کاش بلدم بودی مثلا میدونستی وقتی چشم میدوزم بهت و پلکامو اندازه یکم بیشتر روهم نگه میدارم ینی دلم میخواد بغلت کنم 

یا مثلا میدونستی دلم میخواست بدونی وقتی اتفاقی دستت به دستم میخوره دلم هری میریزه ولی بروی خودم نمیارم 

یا مثلا میدونستی دلم میخواست تو دهه چهل وقتی صدای بارون از ناودون میاد به چشمات فکر کنمو ناخودآگاه لبخند بزنم 

یا مثلا بلد بودم برات شال گردن ببافم 

انار دون کنم 

منتظر اومدنت بشم 

دختر شهرستانی آروم کم حرفی که اومده تهران زندگی کنه 

ولی من هیچوقت به روی خودم نیاوردم که بهم نگفتی 

اما بغض کردم 

و حتی اروم اشک ریختم 

چون نبودی 

چون پیدات نکردم 

...

 

 

 

  • ۰۰/۰۹/۲۳
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.