ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

میذارمش

يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۳۷ ب.ظ

نیاز دارم آخر شب بعد از لته خوردن برم بیرون و بارون نم نم بباره و طعمه دریادلو بذارم و یه جا پارک کنم و حرف نزنیم 

هیچی نگیم فقط گاهی چشم بدوزم

میتونم جزئی تر توضیح بدم اما دلم نمیخواد 

مدتی میشه ادای اوناییو درمیارم که خوبن 

بد نیستم 

اما خیلی وقته حس نامرئی بودن دارم 

من که میدونم تموم شدم 

حتی میدونم مهم نیستم 

شاید مدتهاست باید برم فقط دلم نمیاد 

نمیدونم 

اه یه چیزی شبیه بغض بیخ خر منو چسبیده ولم نمیکنه 

کاش میشد همه چیزو متوقف کنی همه اتفاقایی که افتاده و نیفتاده 

اضطراب چیو میکشی تارا 

از چی میترسی لعنتی 

چرا خیلی وقته حس زندگی ندارم 

چرا دیگه دلم هیچی نمیخواد 

چرا حس میکنم همه دارن تحملم میکنن 

چرا حس میکنم اینی که هستم همش داره نقش بازی میکنه 

نمیدونم :( 

جوای هیچکدوم ازین چراهارو نمیدونم 

دلم ..

آخ دلم 

 

 

  • ۰۰/۰۹/۲۱
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.