ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

طوفان دیشب هم خوابید

پنجشنبه, ۱۱ آذر ۱۴۰۰، ۰۸:۲۰ ق.ظ

زندگی برای من دقیقا همین روزاییه که آفم و پیش مامان بابامم 

دقیقا اون لحظه هایی که آهنگای اروم گذاشته بودمو داشتم سمبوسه درست میکردم 

یا زل میزنم به حرکت مژه های مامانم 

خطهای کنار چشمای روشن بابا 

و فی فی رو یهو بلند میکنم محکم ماچش میکنمو میدوم دنبالش 

زندگی دقیقا همین دیشب بود که اونقدر گریه کردم که صبح چشمام باز نمیشد 

اصن تو آیینه گفتم دختر میدونی چند پقت بود اندازه باز نشدن چشمات بعد بیدار شدن عر نزده بودی؟ 

اخه کنکوری که بودم هر شب اوضاع این بود 

اصن دیشبم یاد خریتا و حماقتام تو اون دوره افتاده بودم که کمک میکرد بیشتر به این عر زدنه پا بدم 

ادبیات بیانم واقعا 😐😑😶

 

  • ۰۰/۰۹/۱۱
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.