ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

خراب شده

پنجشنبه, ۱۱ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۵۰ ب.ظ

بچه تر که بودم دلم میخواست تو این اردوهای جهادسازندگی شرکت کنم تابستونا بریم مدارسو ترمیم کنیم 

به بچه های روستا درس بدیم 

بریم زندگی تو نداریو بی امکاناتیو تجربه کنیم 

بزرگ تر که شدم دیدم این خرابیا با چند ماه تابستون جهاد سازندگی درس نمیشه 

بزرگ شدم دیدم اع آدماش اصن قلب نذاشتن واسم 

دیدم وسط وسط بدبختی نگهمون داشتن اصن لازم نیس جابجا بشم برا تجربش 

نمیگم خاک نحس چون دوسش دارم نه برا مردمش نه برا قشنگیاش نه برا همه خاطره هایی که تو دلش جا داده فقط برا اینکه درد زیاد کشیده ، مث من ...

  • ۰۰/۰۹/۱۱
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.